جدول جو
جدول جو

معنی کل بمان - جستجوی لغت در جدول جو

کل بمان
گاومیش سه ساله، به مرحله جفت گیری رسیدن، آمادگی جنسی چهارپایان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(کْلِ / کِ لِ)
نام چهارده تن پاپ کاتولیک های جهان بشرح زیر:
کلمان اول (سن...) از 91 تا 100 میلادی
’ دوم از 1046 تا 1047 میلادی
’ سوم از 1187 تا 1191 میلادی
’ چهارم (گیفولک) از 1265 تا 1268 میلادی
’ پنجم (برتران دوگو) از 1305 تا 1314 میلادی
’ ششم از 1342 تا 1352 میلادی
’ هفتم (ژول دومدیسی) از 1523 تا 1534 میلادی
’ هشتم از 1592 تا 1605 میلادی
’ نهم از 1667 تا 1669 میلادی
’ دهم از 1670 تا 1676 میلادی
’ یازدهم از 1700 تا 1721 میلادی
’ دوازدهم از 1730 تا 1740 میلادی
’ سیزدهم از 1758 تا 1769 میلادی
’ چهاردهم از 1769تا1774 میلادی
(از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
عضو یکی از جمعیت های مردانۀ نصارا و قاتل هانری سوم (1589 میلادی) که به دست نگهبانان او کشته شد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(کْلِ / کِ لِ اُ مِ)
کلئومن. نام چند تن است به شرح زیر:
1- نام یکی از رؤسای یونانیهای مقیم در ترموپیل که نژاد خود را به هرکول میرساند و او یکی از دو پادشاه اسپارت بود. و رجوع به تاریخ ایران باستان، ص 777، 788، 642، 643، 667 شود. 2- نام والی مصر در زمان اسکندر بود که از طرف اسکندر مأمور جمعآوری مالیات بود و به مردم تعدی بسیار رواداشت. و افراد دیگرنیز بدین نام بوده اند. رجوع به تاریخ ایران باستان صص 1358- 1916 و 1926- 2079 و کلئومن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان گیل دولاب است که در بخش رضوانده شهرستان طوالش واقع است و 572 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بر وزن و معنی غلتبان است که مردم بی حمیت و دیوث باشد و معرب آن قلطبان و قرطبان است. (برهان) (از آنندراج). قلطبان. دیوث. زن جلب. غلتبان. (ناظم الاطباء). زن جلب و دیوث. (منتهی الارب). تبدیل غلتبان است و باکاف فارسی اصح است. (انجمن آرا). قرتبان. قلتبان. بی حمیت. دیوث. زن جلب. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به قرتبان و قلتبان و قرطبان و قلطبان شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ مِ)
دهی از دهستان تل بزان است که در بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(تَ بُ)
یکی از دهستانهای بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز است. این دهستان از 18 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل یافته و در حدود 3800 تن سکنه دارد. قراء مهم آن عبارتند از: چوب سرخ، باریک آباد، احمدآباد نرگسی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کْلا / کِ)
کلمه فرانسوی و بمعنی طبقه بندی است. توضیح اینکه احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ)
دهی از دهستان جی است که در بخش حومه شهرستان اصفهان واقع است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کَ بَ)
انبر آهنگران. (منتهی الارب). به صیغۀ تثنیه انبر آهنگران که آهن تافته را بدان از کوره درآورند. (ناظم الاطباء). بمعنی کلبتین باشد و آن آلتی است که آهنگران و امثال ایشان را، که آهن تفته را بدان برگیرند و آن را انبر هم می گویند. (برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). آلتی است آهنی که آهنگر آهن گداخته را بدان گیرد. (از اقرب الموارد) انبور آهنگران (بحر الجواهر). آلتی است که آهنگر بدان آهن گیرد. (زمخشری). آلتی است که آهنگران را که بدان آهن گرم را گرفته بدست دیگر از مطرقه می کوبند و آن را انبر و ماشه نیز گویند... ظاهراً این لفظ تثنیۀ کلبه است که یک پرۀ آن را می گفته باشند. (غیاث). کلبتین. (انجمن آرا) (غیاث) (ناظم الاطباء). صاحب کتاب ’الفاظ الفارسیه المعربه’ گوید: الکلبتان آله من حدید یأخذ بهاالحداد الحدید المحمی، تعریب ’کلپدن’. (نشریه دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شماره 10 ص 34). و رجوع به کلبتین شود، گلگیر شمع. (غیاث) (ناظم الاطباء) ، گاز که بدان دندان برکنند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ابزاری که بدان دندان را از ریشه کنند. و رجوع به کلبتین شود، ماشرز. ماشه، ابزاری که جراحان بدان رگها را گیرند و چفرسته نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلتبان
تصویر کلتبان
بی حمیت دیوث زن جلب
فرهنگ لغت هوشیار
ماشرز گاز دندان کشی انبر آهنگری در فارسی کلبتین گویند آلتی است که آهنگر ان و جز آنان آهن تفته را بدان بر گیرند انبر
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی سامانش رده بندی طبقه بندی رده بندی. توضیح: احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است. رده بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کر زمان
تصویر کر زمان
((کَ))
آسمان، عرش، سپهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلاسمان
تصویر کلاسمان
((کِ))
طبقه بندی، رده بندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلتبان
تصویر کلتبان
((کَ تَ))
دیوث، بی غیرت، قلتبان، قواد، قرت
فرهنگ فارسی معین
چماق، چوب دستی
فرهنگ گویش مازندرانی
جوش آمدن مایعات
فرهنگ گویش مازندرانی
به دنبال هم یا به ردیف رفتن، به جوش آمدن مایعات
فرهنگ گویش مازندرانی
جفت دادن، آمیزاندن، حجامت کردن، جوانه زدن گیاهان و درختان
فرهنگ گویش مازندرانی
قله ای به ارتفاع ۴۲۰۰متر در کلاردشت
فرهنگ گویش مازندرانی
فاسق گرفتن، رابطه ی نامشروع داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
در آغوش کشیدن، بغل کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
صید ماهی با سه شاخه ی آهنی
فرهنگ گویش مازندرانی
مدارا کردن، راه آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پذیرفتن بره های غیر، توسط گوسفند شیرده
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
اطراف اجاق، مرتعی در حومه ی لفور، ریسمانی که با آن شاخ گاو را می بندند
فرهنگ گویش مازندرانی